پائیز

پائیز

حالا این پائیز

حالا این موسم دست کشیدن و رفتن

چه خاطره ها، چه جدائی ها

تنهائی بارانی ست مکرر برای بریدن

اول بر خاک، بعد بر چشمانت می بارد

چه خاطره ها، چه جدائی ها

هیچ چیز اندازهء عشق جسور نبود

بدرود اینک ای همهء به  صف نشستگان

از اینجا یک درد

از اینجا یک نفر با چشمنانی چون کاسهء خون

کسی می رود

کسی دست می کشد، می رود

کسی فراموش می شود

کسی که در را خواهد کوفت

کسی که دیگر به یاد نخواهد آمد

کسی که صبح ها  دیگر روزنامه نخواهد خرید

سفره ای پهن نخواهد کرد

کسی که با گل های ناگهان لب پنجره زندگی نخواهد کرد.

 

انسانی که بسادگی فرتوت می شود، بی شعور می شود، شوم می شود

و دنیا را به چوب کبریتی می فروشد

به چوب کبریتی ویران می کند بسادگی دنیا را

حالا این پائیز

حالا این موسم دست کشیدن، رفتن

پشت سر نه ردی باقی ماندنی، نه دوستی

دوست، دوست

ترا چون چاقوئی دسته مشکی بر سینه ام دوخته اند.

زیر نور ماه

تنها سایه ای از شکستن

آخرین قایق، آخرین بلیط، آخرین مسافر

بر صورتم جای زخم چاقو

و جدا شدن روح از درونم

این مرگ، این گم شدن، این پایان

زیر نورماه کسی نیست

هیچکس نیست

این آشنائی ما دوتا

پهلو به پهلو

تا بی فرجام

از ما دوتا  یکی مان خواهد برد

بخششی که پاسخی پشت سر نخواهد داشت

زیر نور ماه کسی نیست

هیچکس نیست

عشق هم نیست

تو هم نیستی

هیچکس نیست.

 ...

«شعری از: ابراهیم صدری »

« برگردان : نادر امید »

 

روشنائی ناگهان

روشنائی ناگهان     <Sudden Light >

پیش از این اینجا بوده ام

اما کی و چگونه، نمی دانم:

چمنزار آنسوی در را می شناسم،

بوی تند خوش آیندش را،

نوای حسرت را و روشنائی گرد ساحل را

 

پیش از این تو مال من بوده ای

چقدر پیش از این، شاید ندانم:

اما درست لحظه ای که آن پرستو اوج گرفت

و تو سرت را برگرداندی

پرده ها یی فرو افتادند

دانستم که همه از آن گذشته بوده

 

پیش از این آیا براستی چگونه بوده؟

و آیا چرخش گردباد زمان هنوز هم

عشق زندگی را به ما باز خواهد گرداند،

با وجود مرگ؟

و روز و شب آیا کسی را

بار دیگر شاد خواهد کرد؟

 

« دانته گابریل رزتی - برگردان: نادر امید »

با اقتباس از ترجمهء سعید سعید پور ، کتاب: از شکسپیر تا الیوت

گلی که امروز می خندد

The Flower that Smiles Today

 

گلی که امروز می خندد

فردا می پژمرد،

تمام آنچه آرزوی ماندنش داریم

وسوسه می کند،‌ بعد می رود

خوشی این دنیا چیست؟

آ‌ذرخشی که تمسخر شب ست

می درخشد و زود می میرد

 

فضیلت چه سست است

دوستی چه کمیاب

عشق شادی اندکی می فروشد

                به بهای یأسی مغرور

اما اینها چه زود فرو می ریزند

از شادیشان ماندگارتر

همه را از آن خود می نامیم

 

تا آسمان آبی و زوشن ست

تا گل ها شادابند

تا چشم ها در روز شادمانند

           پیش از دگرگونی شب

تا ساعات آرامش می خرامند

در رؤیا غرقه باش و بعد از خوابت

               برای گریستن برخیز.

 

« Perey Bysshe Shelly - برگردان : نادر امید »