در خاطرات زیستن

در خاطرات زیستن

 

با گامهایی کمرو، ساکت و هراسان

یک روز از دوردست ها آمدی، مثل یک دختر

شعرهایی سحرآمیز خواندی و دست هایت

جوانی ام را بازآورد.

 

زیبائی وصف ناپذیرت را عرضه کردی

آنچنان زنده، آنچنان گرم

و آنچنان خوشبختی را فهمیدم

که آدمی میتواند عمری با آن بگذراند.

 

آدمی یکباره نفس کشیدنش را می فهمد

یکباره با دیگری کامل شدنش را

و خنجری که حسرت و آرزو می نامیمش،

فرو رفتنش در سینه یکباره معلوم می شود.

 

مثل خاطره ها تمامی ندارد، همیشه با ماست

در جاهائی نامنتظر زندگی می کند، بزرگ می شود.

زندگی سراسر دروغ هم که باشد،

ما را میبرد تا دوردست ها.

 

نگاه کن آیا با خشنودی از سینه ات می نوشد؟!

از فهمیدنش عمرمان یکباره می پژمرد

همچنان که در خاطرات زندگی می کنیم، روزی

یکی یکی محو می شویم،‌ می میریم.


Umit Yashar Oguzcan - برگردان: نادر جبارپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد