تو کجائی؟

تو  کجائی؟

 

به آسمان نگاه کردم، چشمهایم خیس.

به زمین نگاه کردم، زمین ماتم زده.

امروز آب ها طعم خون دارند.

تازه، قدیمی، بزرگ، کوچک،

سرخ، سیاه، همهء‌ رنج هایم اینجایند.

تو کجائی؟

 

تو و پرنده ها،

بقدر شباهت اشک با اشک بهم شبیه هستین.

آهنگی را می خوانند که یه آهوی زخمی،

برای بچه اش می خواند.

امروز صبح هم آمده اند و روی سیم نشسته اند،

و مرا با رنج هایم تنها نگذاشته اند.

تو کجائی؟

 

هوا سرد است، بیرون برف می بارد.

همیشه دست هایم سرد می شدند، امروز درونم سرد شده.

حسرتت آمد، خیالت آمد،

ببین عطر ت هم دارد می آید.

امروز یعقوب شده ام، هی...!

هی بانوی دردها !

تو کجائی؟

                                                « Mustafa Islamoglu  برگردان: نادر امید »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد