-
در خاطرات زیستن
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 15:55
در خاطرات زیستن با گامهایی کمرو، ساکت و هراسان یک روز از دوردست ها آمدی، مثل یک دختر شعرهایی سحرآمیز خواندی و دست هایت جوانی ام را بازآورد. زیبائی وصف ناپذیرت را عرضه کردی آنچنان زنده، آنچنان گرم و آنچنان خوشبختی را فهمیدم که آدمی میتواند عمری با آن بگذراند. آدمی یکباره نفس کشیدنش را می فهمد یکباره با دیگری کامل شدنش...
-
چشم دل
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 12:24
چشم دل جستجویت را دوست دارم، بیش از یافتنت فهمیدنت را، بیش از دوست داشتنت. وقتی اندازهء یک عمر تمامت نکردم، تو را باز هم، باز هم آغاز کردن می خواهم. Ozdemir Asaf - برگردان: نادر جبارپور
-
یک روز می فهمی
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 12:20
یک روز می فهمی شب ها، خواب هایت می رمند صبحی دیگر را نمی فهمند چشم هایت نکته ای از سقف را خیره می شوند گوشهایت را وزوزی دیوانه فرا می گیرد ملافه و بالشت حالت را نمی فهمند روشنائی ای که انتظار داشتی از پنجره نمی آید بسترت دوره می شود، می گریی از بیچاره گی خیالش را فراموش نتوانستی یک نفس عمیق سیگار درونت را پر می کند چه...
-
آشوب عشق
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1382 09:04
چه آشوب بزرگی از عشق بپا کردیم از زمانیکه از آن یک آرمان ساختیم از لحظه ایکه برای زنی، برای زنی خاص سوگند عشق می خورم همهء عمرم را همان لحظه نفرت از او را آغاز می کنم از لحظه ایکه به زنی می گویم: دوستت دارم عشق من آشکارا می میرد از لحظه ایکه عشق بین ما مفهوم می شود و از آن دلگرمیم دیگر عشق نیست، نطفه ایست سرد و بی جان...
-
بودن یا ...
یکشنبه 18 آبانماه سال 1382 08:53
غم انگیز است این هی میگویم باش میگوئی چگونه نادانی تو است یا کوتاهی من آنقدر مهم نیست که باشی اینهمه آدم را ببین هستن بی آنیکه خواسته اند با اینهمه برای یکبار هم که شود باش باشد که بتوانم بمیرم
-
چه بی حاصل
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 08:14
فکر میکردم عشق را میدانم. و کوچه اش را سراسر، رفته و بازگشته ام. تو را دیدم، و دانستم، کوچه باغی هم هست، بی گذر از آن، چه بی حاصل و تهی خواهم مرد.
-
طعم دیروزها
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 08:10
نگاهت دیگر طعم دیروزها را ندارد، می دانم امواج تو دیگر به این ساحل نمی ریزد. بیهوده می گردم، بیهوده نمی گیرم ، اینهمه پائیز . کاش اینهمه حرف اینهمه زود از دهان نمی افتاد دست کم کاش، مانده بودی ... یادم باشد فردا ، از دست دادنت را شعری شوم ...
-
تو کجائی؟
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 08:00
تو کجائی؟ به آسمان نگاه کردم، چشمهایم خیس. به زمین نگاه کردم، زمین ماتم زده. امروز آب ها طعم خون دارند. تازه، قدیمی، بزرگ، کوچک، سرخ، سیاه، همهء رنج هایم اینجایند. تو کجائی؟ تو و پرنده ها، بقدر شباهت اشک با اشک بهم شبیه هستین. آهنگی را می خوانند که یه آهوی زخمی، برای بچه اش می خواند. امروز صبح هم آمده اند و روی سیم...
-
می روم
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 07:57
می روم بیشتر از این نمی توانم باتو بمانم امشب می گذارم و می روم حسابم هم بماند برای محشر دست هامو می شویم و می روم. خودت رو به زحمت نیانداز، سرجایت بمان که نعره از اعماق نخواهم کشید مثل آب که از انگشت هات می چکد خواهم رفت. تو باز هم خوش خواهی بود من اما نه جسمی مانده برایم نه جفائی شکایتی نخواهم کرد اینبار دندانهایم...
-
پائیز
شنبه 10 آبانماه سال 1382 13:49
پائیز حالا این پائیز حالا این موسم دست کشیدن و رفتن چه خاطره ها، چه جدائی ها تنهائی بارانی ست مکرر برای بریدن اول بر خاک، بعد بر چشمانت می بارد چه خاطره ها، چه جدائی ها هیچ چیز اندازهء عشق جسور نبود بدرود اینک ای همهء به صف نشستگان از اینجا یک درد از اینجا یک نفر با چشمنانی چون کاسهء خون کسی می رود کسی دست می کشد، می...
-
روشنائی ناگهان
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 10:17
روشنائی ناگهان <Sudden Light > پیش از این اینجا بوده ام اما کی و چگونه، نمی دانم: چمنزار آنسوی در را می شناسم، بوی تند خوش آیندش را، نوای حسرت را و روشنائی گرد ساحل را پیش از این تو مال من بوده ای چقدر پیش از این، شاید ندانم: اما درست لحظه ای که آن پرستو اوج گرفت و تو سرت را برگرداندی پرده ها یی فرو افتادند...
-
گلی که امروز می خندد
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 10:16
The Flower that Smiles Today گلی که امروز می خندد فردا می پژمرد، تمام آنچه آرزوی ماندنش داریم وسوسه می کند، بعد می رود خوشی این دنیا چیست؟ آذرخشی که تمسخر شب ست می درخشد و زود می میرد فضیلت چه سست است دوستی چه کمیاب عشق شادی اندکی می فروشد به بهای یأسی مغرور اما اینها چه زود فرو می ریزند از شادیشان ماندگارتر همه را...
-
خطوط اطراف چشمانم
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 10:15
اطراف چشمام خطوط بیشتری پیدان همهء اونها تو آخرین سال اومدن بهمراه گریه به تو، به من، به ما من تو زندگیِ کی لیلا شده ام مجنون که خیلی وقته رفته این چه جور سوختن غریبی یه من که می سوزم تو خاموش می شی خب حالا برای چی من اینگونه ام حالا برای چی من تو گذشته ام شاید هم : حالا من تو را عاشقم اینجا به تمامی در کنارتم حالا یا...
-
دست کشیدم از دنیا
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 10:14
حرف ها کجا، دلم کجا من هم دوست داشتم، او دوستم نداشت دستمو می سپارم به ابدیت منو از دنیا بگیر، کسی نیست که دوستم داشته باشه قلب ها که با پول خریدنی نیستن کجا بوده که دعا کردن سرنوشت رو غالب بشه از پوشیدن لباس عروس، از دیدن روشنائی از داشتن بچه، از دنیا دست کشیدم مغلوب سرنوشتم شدم، از خودم خجالت کشیدم از دوباره عاشق...
-
تاوان آتشی که ...
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 10:11
تاوان آتشی که تاب می دهد انسان جبین فراز کبکبه یا ویران ------------------------------------------ سرگرم آن شقایق دورم این چشمه از شنای که می روید عطر و آب تاوان آتشی که تاب می دهد انسان مهلت نمی دهد گاهی که نو بهار از کاسهء گدای گذر نیز پرهیز می کند تاوان آتشی که تاب مید هد انسان پاییز نام دیگر دنیاست دریاچهء مهاجرت...
-
شما بگین ...
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 13:44
شما بگین آیا نمیشه آدم اول غم و غصهء یک چیزی رو بخوره و بعداْ گرفتارش بشه؟! نمیشه که مثلاْ عمری در سوگ از دست دادن عزیزی به عزا بنشینه و بعد از دستش بده؟! نگین نمیشه، و نگین این یارو دیوونه ست و ...آخه من اینرو دارم تجربه اش میکنم، دارم حسش میکنم. تازه این که چیزی نیست، اونکه دارم از دستش میدم خودش بهم گفت که در اصل...
-
می روم
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 13:39
می روم بیشتر از این نمی توانم باتو بمانم امشب می گذارم و می روم حسابم هم بماند برای محشر دست هامو می شویم و می روم. خودت رو به زحمت نیانداز، سرجایت بمان که نعره از اعماق نخواهم کشید مثل آب که از انگشت هات می چکد خواهم رفت. تو باز هم خوش خواهی بود من اما نه جسمی مانده برایم نه جفائی شکایتی نخواهم کرد اینبار دندانهایم...
-
پائیز
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 13:35
«شعری از: ابراهیم صدری » « برگردان : نادر امید - با تقدیم به آیدای همیشه خوبم » پائیز حالا این پائیز حالا این موسم دست کشیدن و رفتن چه خاطره ها، چه جدائی ها تنهائی بارانی ست مکرر برای بریدن اول بر خاک، بعد بر چشمانت می بارد چه خاطره ها، چه جدائی ها هیچ چیز اندازهء عشق جسور نبود بدرود اینک ای همهء به صف نشستگان از...
-
نمی گذارندم
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 13:21
جهان مگر چند است/ که او هنوز تو را می جود/ مرا این نیز/ نمی گذارندم/ از جان خود برآرم چشم/ برهنه بگذرم از توتیای توفانی/ و داغ را/ به ابایی/ درون خزم تا ماه // محمد بیابانی در جاده های شمال که بودم، تمام جنگلهای مه گرفته فرا می خواندم، مرا می شناختند انگار و می خواستند فرو بلعندم تا بتوانم هر چقدر دلم خواست در رؤیاهای...
-
میدانم که پس فردا ...
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 12:28
میدانم که پس فردا که چشم هام رو ببندم، همون یک لحظه بعدش همه چی دستگیرم خواهد شد و همهء وابستگی هام و همهء اون چیزائیکه منو به این کالبد خاکی می چسبانیده، همه یکدفعه از بین خواهد رفت و آزاد و رها خواهم شد و خواهم رفت به خونهء اصلیم که نمی دونم پر از سوختن خواهد بود و جزغالگی ( عین همین خراب شده ) یا یه خورده با صفاتر....
-
بیژن نجدی
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 10:06
... مگر آدم می تواند چشمهایش را ته رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آن زیر می شود آسمان را دید که حتماْ آبی نیست. ته آب چطور می شود فهمید که امروز چند شنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد. آنجا گوشهای آدم پراز مورچه نمی شود و کرمها و مارمولک ها توی دهان آدم وول نمی خورند. زیر سقفی با گچ...
-
درد جاودانگی
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 14:11
جهان مرئی محسوس، جهانی که آفریدهء غریزهء صیانت نفس است، بر من بسی تنگ است. به دخمه ای تنگ می ماند که روح من در آن، به عبث بال و پر به دیوارهایش می کوبد. از بی هوایی اش در حال خفقانم. هر چه بیشتر و بیشتر میخواهم خودم باشم و در عین حال بی آنکه از خویشتن بودنم بکاهم، دیگران هم باشم، خودم را در فضای لایتناهی بگسترانم و تا...
-
جدی نگیر رئیس
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 14:05
حبس که بودی من به سینماها رفتم و همهء فیلمهای آرتیست محبوب مون رو دیدم حبس که بودی تو قوطی های کنسرو گل کاشتم تو کوچه ها با بچه ها توپ بازی کردم و کفش هامو از ریخت انداختم صبح ها رودرروی آفتاب دراومدم شبها به تنهائی منتظر ستاره ها موندم دل مادرت رو آب زدم خنک کردم بهش گفتم بی خیال! یه آوازی بخون و برای هر کی یه آرزوئی...
-
عشق ممنوعه
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 13:19
از اون یکی در بیا، این را نمی توانی باز کنی با چشم های سابقت بیا، وقت کشتن بیا بپا پشت سر کسی شاهد نباشد ببین از کی تو این خونه محکوم به موندنم! اسمم رو عوض کرده ام، به یه اسم دیگه زندگی می کنم شب و روز عینک مشکی می زنم از اون یکی در بیا، اینرا نمی توانی باز کنی رودرروی صبح بیا، با همهء چشم هایت بیا پشت پنجره دارم...
-
طعم دیروزها
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 11:38
نگاهت دیگر طعم دیروزها را ندارد، می دانم امواج تو دیگر به این ساحل نمی ریزد. بیهوده می گردم، بیهوده نمی گیرم ، اینهمه پائیز . فکر می کردم، آنقدر درنگ خواهی کرد، جرأت گفتن کنم. کاش اینهمه حرف از سبز نمی افتاد . می دانم از مد افتادم، پلاسیدم. ذائقهء امروزها هیچ نمی مانند. چه بودنهای عجیب کمین بودند و حرام شدند. حیف زود...
-
برای آنها که ...
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1382 13:32
برای آنها که دوست داشتن را فراموش کرده اند دوست داشتن را از یاد برده اید مثل هر چیز دروغ عشق هایتان را نیز. گوئی زندگی را مرگ، دروغ را حقیقت می پندارید. نه از غنچه زدن یاس ها خبرتان می شود، نه از شبی که مثل تابوتی سیاه از جلوتان می گذرد. دوست داشتن را از یاد برده اید عشق های دروغتان را هم. بهجت آیسان - برگردان: نادر...
-
این عشق، این شهر، این غم
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1382 13:31
این عشق، این شهر، این غم ۱. بدرود ردٌ پایم، تو کوچه های دربدری. بدرود عزیزم، که آسمان دیگری برای خود ساختی. بدرود سوتی که زدم، آوازی که خواندم، زیر بارش تند برف ها. بدرود چهرهء مادرم، تو آئینهء رنگ و رو رفته و تنها، با چارقد همیشه سفیدت. بدرود آنچه رو درخت زیرفون، زیر نور ماه کنده بودم. بدرود درخشش هیمه های سوزان در...
-
امشب می میرم
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 12:12
شعر زیر متن یکی از آهنگ های معروف ترکیه هست که بخاطر اجرای بسیار زیبای آن چند نفر دست به خودکشی زدند. اگر مایل به شنیدن آهنگ بودید روی همین لینک کلیک کرده و پس از دریافت فایل زیپ شده و باز کردن آن، جهت اجرا پسوورد زیر را وارد کنید. ( www.bicir.com ) Bu Akşam Ölürüm Bu akşam ölürüm, beni kimse tutamaz sen beni...
-
I Am Not Yours
شنبه 28 تیرماه سال 1382 15:14
"I Am Not Yours" I am not yours, not lost in you, Not lost, although I long to be Lost as a candle lit at noon , Lost as a snowflake in the sea. You love me, and I find you still A spirit beautiful and bright, Yet I am I, who long to be Lost as a light is lost in light. Oh plunge me deep in love -- put out My senses,...
-
Love's Secret
شنبه 28 تیرماه سال 1382 15:12
Love's Secret by William Blake Never seek to tell thy love, Love that never told can be; For the gentle wind does move Silently, invisibly. I told my love, I told my love, I told her all my heart; Trembling, cold, in ghastly fears, Ah! she did depart! Soon as she was gone from me, A traveler came by, Silently,...