شما بگین ...


 

شما بگین آیا نمیشه آدم اول غم و غصهء یک چیزی رو بخوره و بعداْ گرفتارش بشه؟! نمیشه که مثلاْ عمری در سوگ از دست دادن عزیزی به عزا بنشینه و بعد از دستش بده؟! نگین نمیشه، و نگین این یارو دیوونه ست و ...آخه من اینرو دارم تجربه اش میکنم، دارم حسش میکنم. تازه این که چیزی نیست، اونکه دارم از دستش میدم خودش بهم گفت که در اصل بخاطر همین سوگ من هستش که می خواد بذاره و بره. باور کنین خودش بهم گفت که اونقد غم نداشتن من رو خوردی تا اینکه به حقیقت نشستم و الآن از رفتن ناگریزم. من هر چقدر التماسش کردم که ...  ، فایده ای نداشت.

شما بگین آیا آدم حق نداره غصه بخوره، از غیض دوست داشتن مثلاْ بخواد در عین وصال غصهء از دست دادن یا فراق کسی رو بخوره. آخه حقیقت اینه که من بیشتر از اینکه مثلاْ بخوام بخاطر داشته هام  عشق کنم و لذت ببرم، یه جورائی ذاتاْ دوست دارم بخاطر حس نداشتنشون و ترس از دست دادنشون بشینم و غصه بخورم. شاید اینم یه جوری از جنون باشه نه ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد