میدانم که پس فردا که چشم هام رو ببندم، همون یک لحظه بعدش همه چی دستگیرم خواهد شد و همهء وابستگی هام و همهء اون چیزائیکه منو به این کالبد خاکی می چسبانیده، همه یکدفعه از بین خواهد رفت و آزاد و رها خواهم شد و خواهم رفت به خونهء اصلیم که نمی دونم پر از سوختن خواهد بود و جزغالگی ( عین همین خراب شده ) یا یه خورده با صفاتر. میدانم حالا که دارم اینقدر بال بال میزنم و بی قرارم، حالا که اینهمه می گدازم و می بارم که هیچکدام از دوست داشتنی هامو از دست ندهم و همه رو حفظ کنم، فردا که نه همون پس فردا به سادگی و ندانم کاری خودم خواهم خندید و خواهم دید که اینهمه تنها برای سرگرمی این چند لحظهء گذران بوده و نه بیشتر. که بعد از اون کارهای مهم تری در پیش رو خواهم داشت. کارهائی مهمتر از دوست داشتن و عاشق شدن. کارهائی شاید دوست داشتنی تر و عاشقانه تر و ...
سلام.وبلاگت خیلی باهاله به منم سر بزن.تابعد...