میدانم که پس فردا ...


میدانم که پس فردا که چشم هام رو ببندم، همون یک لحظه بعدش همه چی دستگیرم خواهد شد و همهء وابستگی هام و همهء اون چیزائیکه منو به این کالبد خاکی می چسبانیده، همه یکدفعه از بین خواهد رفت و آزاد و رها خواهم شد و خواهم رفت به خونهء اصلیم که نمی دونم پر از سوختن خواهد بود و جزغالگی ( عین همین خراب شده ) یا یه خورده با صفاتر.
میدانم حالا که دارم اینقدر بال بال میزنم و بی قرارم،‌ حالا که اینهمه می گدازم و می بارم که هیچکدام از دوست داشتنی هامو از دست ندهم و همه رو حفظ کنم، فردا که نه همون پس فردا به سادگی و ندانم کاری خودم خواهم خندید و خواهم دید که اینهمه تنها برای سرگرمی این چند لحظهء گذران بوده و نه بیشتر. که بعد از اون کارهای مهم تری در پیش رو خواهم داشت. کارهائی مهمتر از دوست داشتن و عاشق شدن. کارهائی شاید دوست داشتنی تر و عاشقانه تر و ... 
نظرات 1 + ارسال نظر
علی دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:19 ق.ظ http://alitel.blogsky.com

سلام.وبلاگت خیلی باهاله به منم سر بزن.تابعد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد