از اون یکی در بیا، این را نمی توانی باز کنی با چشم های سابقت بیا، وقت کشتن بیا بپا پشت سر کسی شاهد نباشد ببین از کی تو این خونه محکوم به موندنم! اسمم رو عوض کرده ام، به یه اسم دیگه زندگی می کنم شب و روز عینک مشکی می زنم از اون یکی در بیا، اینرا نمی توانی باز کنی رودرروی صبح بیا، با همهء چشم هایت بیا
پشت پنجره دارم سیاه می شوم درونم بلاها می زاید، پائیر می زاید صدایت را از پشت تلفن نمی توانم بشناسم صورتت از انگشتانم سر می خورد، محو می شود و اینگونه همه چیز از بین می رود و می شکند. رودرروی صبح بیا، با همهء چشم هایت بیا از اون یکی در بیا، اینرا نمی توانی باز کنی بپا پشت سرت کسی شاهد نباشد.
دیگر کسی مرا زندگی نمی کند عشق هایم را با کمان های بزرگ خراشیدند ترس هایم مردن و تمام شدن، بی کس اند فقط یک مصراع نیمه هستم که خیس می شوم یک رمان از تفنگ هستم که تمامم می کند. بازی تمام شد، همهء روشنی هایم را خاموش کرده اند آنگونه بیا که انگاری نبوده ای، وقت کشتن بیا از آن یکی در بیا، اینرا نمی توانی باز کنی کالبدم را قفل کرده اند، مهر و مومم کرده اند بپا پشت سر کسی شاهد نباشد.
« آتیلا ایلهان »
نادر
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 ساعت 01:19 ب.ظ
شاید درست گفته باشی...