آسمان را نگاه کردم با چشم خیس، زمین را نگاه کردم زمین ماتم گرفته آبها امروز به خون می مانند، قدیمی، تازه، بزرگ، کوچک، سیاه، سرخ، تمام دردهایم اینجایند. تو کجائی؟
تو و پرنده ها به اندازهء شباهت اشک با اشک بهم شبیه هستین دارند آوازی را می خوانند که آهوی زخمی برای بچه اش می خواند. امروز صبح بازهم روی سیم نشسته اند مرا با رنجم تنها نگذاشته اند تو کجائی؟
هوا سرد است، بیرون برف می بارد همیشه دست هایم سردشان میشد، امروز درونم سرد است. حسرت تو آمد، خیال تو آمد ببین عطر تو هم می آید امروز دارم می شکنم، هی! هی بانوی دردها! تو کجائی؟
سلام
وب لاگ جالبی داری؟!!!!
موفق باشی