پشت سر یکی نامت ماندنی در نهایت همهء از دست رفته ها در پشت آینه ها، نقره در پشت تنهائی، قدرت آری در نهایت، یکی نامت ماندنی یکی هم آن غربت لعنتی
تو فرض کن : من هیچ نگریستم، هیچ بر آتش نگرفتم دلم را، و شب ها اهانت را به آغوشم راه ندادم. و و فرض کن همهء شعرها، چشم هایت را، و همهء ترانه ها زلفهایت را نسرود. از فکرم هم نگذشت، هیچ نگذشت، اسمت، مثل یک گلولهء خونین از نهرهای درونم.
آری آتش .... آری نامت در میان صفحه های لعنت شده بقدر همه کوچه ها، تنهائی یک انسان این سودا کمی نادان، کمی هم، با طعم گریه با بنفشه های لب پنجره، در هر غروب.
بعداْ کوهها از جایشان بیدار شدند. و حلاج ها پنبه ها را با بی خیالی پرتاب کردند. تو فرض کن که به عمق زمین رفت، سودای گذشتهء تو.
این هم شکایتی که بین من و درونم بماند. و آن هنگام که تو را دوست داشتم، در این شهر باران ها بارید. یعنی هنگامیکه تو را دوست داشتم، جدائی مثل سرب سنگین بود، و بقدر خنده ات، زندگی فلاکت بار بود.
باز هم، پشت سر یکی نامت ماندنی. در نهایت همهء از دست رفته ها. در پشت آینه ها، نقره. در پشت تنهائی، قدرت. آری در نهایت، یکی نامت ماندنی یکی هم آن غربت لعنتی.
مرا ببخش، برای از دست دادن خیلی زود است. برای دوست داشتن خیلی دیر.
سلام
نمیدونم ازتون چه طوری تشکر کنم که مطالب نه چندان جالب منو میخونین و نظر میدین مرسی
گر دریمنی چو بامنی پیش منی
گرپیش منی چو بی منی در یمنی
بازم مرسی موفق و شاد باشی