ما نمی توانیم خودمان را فارغ از وجود تصور کنیم. جهان مرئی محسوس، جهانی که آفریدهء غریزهء صیانت نفس است، بر من بسی تنگ است. به دخمه ای می ماند که روح من در آن، به عبث بال و پر به دیوارهایش می کوبد. از هوای بی هوائیش در حال خفقانم. هر چه بیشتر و بیشتر می خواهم خودم باشم و در عین حال بی آنکه از خویشتن بودنم بکاهم، دیگران هم باشم، خودم را در فضای لایتناهی بگسترانم و تا فراسوی زمان ادامه دهم.
همه چیز نبودن و همیشگی نبودن، به نبودن می ماند، لااقل بگذارید من تمامت خودم باشم و همیشه همچنان بمانم. و چون تمامت خویشتن باشم، یک تنه همهء دیگران هم خواهم بود. یا همه یا هیچ!
بی اعتباری جهان گذران و عشق، دو نوای اصیل و دلنشین از شعرای راستین است. و ممکن نیست یکی ازین دو نوا، بی اهتزاز آن دیگری، بلند شود. احساس بی اعتباری جهان گذران، شعلهء عشق را در دل ما می افروزد، و فقط عشق است که بر این بی اعتبار گذران غلبه میکند، که زندگی را از نو سرشار میکند و به آن ابدیت می بخشد. لااقل اگر چنین بودی ندارد، چنین نمودی دارد. و عشق بویژه وقتی که با تقدیر در می افتد ما را از شدت احساس بی اعتباری جهان ظاهر می فرساید ولی جلوه ای میدهد از جهان دیگر به ما می نمایاند، که در آنجا تقدیر مغلوب و آزادی حاکم است. همه چیز گذران است: این حرمان کسانی است که لب بر لب چشمهء حیات نهاده اند و نوشیده اند و هم کسانی که میوهء درخت معرفت نیک و بد را چشیده اند.
بودن، همیشه بودن، بی پایان بودن! عطش بودن، عطش بیشتر بودن! اشتیاق خدا شدن! عطش عشق ابدی و ابدیت بودن! خدا بودن!
« درد جاودانگی - اونامونو »
سلام نادر جان شرمنده ممنون که وقتت را برای من میگذاری ایمیل را میدم و سعی میکنم اینبار درست باشه ممنون بای
سلام ایبابا چرا خراب شده واااای