زمان آبستن است من این را حس کردم صبح که از جلوی کوی رد میشدم
یکی انگار در گوشم مرتب می خواند: شب بازی با مرگ بوده شب خونریز و درد بوده شب جادوی عشق بوده
و صبح بوی خون در فضا منتشر و کسی بروی خویش نمی آورد انگار که دیشب هیچ نبوده ولی من که فهمیده بودم دیشب بوی گوگرد و خون بوده بهم آغشته و فریاد آزادی و رگبار گلوله بوده بهم آغشته
و صبح بوی گوگرد در فضا منتشر و کسی بروی خویش نمی آورد انگار که دیشب هیچ نبوده
زمان آبستن حادثه ای بود آرام گمانم انقلابها اینگونه تولد می یابند.
سلام
وبلاگت خیلی قشنگه
یه سرکی به ما بزن
موفق باشی
ممنون که مطلبمو خوندی و نظر دادی.
مثل همیشه خوب نوشتی. از (اطلاعیه) و (بوی چوب ) خیلی خوشم اومد.