روی تیر چراغ برق نوشته بود اطلاعیه. به یک شریک خوش نفس احتیاج است. آدرس ...
دم ظهر یک توک پا رفتم آنجا. گفتم منم. گفت تو کی هستی؟ گفتم شریک خوش نفس. گفت سرمایه از من، کار از تو. از همان روز شروع کردم و تا شب بشود صد و چهل و پنج بادکنک را باد کردم و ترکاندم. گفت چرا همچین کرده ای، پسر؟ گفتم همیشه با باد آخری می ترکد، یادت باشد یک فوت مانده به آخر نخ ببندی. زد تو گوشم.
( از سمفونی مردگان )
سلام . مطلب هجوم خالی واقعا قشنگ بود . دلم برای مطالبتون تنگ شده بود. چقدر احساس خوبیه اینکه حرفهای دل ادمو یکی دیگه بگه.
درضمن این کتابو من ۲ بار خوندم ازاون کتابهایی که تا یه هفته بعد ادمو میبره تو فکر. ولی یکی دوجاشو نفهمیدم یکم راجه بهش برامون توضیح بده البته اگه میشه
ممنون
خداحافظ
سلام
حتم داشتم دو نوشتهء تازه ام از سمفونی مردگان برای دوستان خاصی جالب خواهد بود. من هم این رمان استثنائی رو سه بار خونده ام و باز هم خواهم خوند و در آن شناور خواهم شد و باز هم سعی خواهم کرد آهسته تر بخونم تا چند روز بیشتر باهاش زندگی کنم.
سبک جریان سیال ذهن در این اثر محشر کرده است.در هر موومان (بخش) اختصاص دارد به روایت درون ذهن یکی از کاراکترها. از آنجا که وقتی ما در ذهن خود با مسئله ای درگیر هستیم، مابین واقعیت و خیال،مابین آنچه اتفاق افتاده و آنچه دوست داشتیم اتفاق بیافتد، و مابین گذشته و حال، مرتب در آمدو شد و شناور هستیم ، اگر بخواهیم این جریانی را که در ذهن خود تجربه و مرور میکنیم، بر روی کاغذ بیاوریم ، نتیجه چیزی مشابه با متن سمفونی مردگان خواهد شد.
میخواستم برایتان ایمیل بدم ولی آدرسی تو وبلاگتون پیدا نکردم. اگر در داخل خود رمان مشکلی داشتین برایم بنویسین،
خوشحال خواهم شد از مکاتبات بعدی...