نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف/ نمی رهاند/ و فکر میکنم/ که این ترنم موزون حزن تا به ابد/ شنیده خواهد شد/.... سهراب.
داشتم فکر میکردم چه فرق است بین حس رسیدن به شهر دوری که مدتها بود منتظرش بودی و دم غروب خسته و مست جاده ها، می خواهی برسی،،، و حس رسیدن به خونهء خودت بعد از مسافرتی طولانی و خیال انگیز، دم صبح گیج و خواب آلود میخواهی بری توی خونه ای که ازش گریخته بودی ؟
و چه فرق است بین سکوت های مکرر روزهای نخست آشنائی، همان سکوت هائیکه پرند از حرفهای ناگفته و سخن های بر زبان نیامده که تمنایشان داری و شرمهای مقدسی نمی گذارندت، شرمهای مقدس از او،،، و سکوت های آزار دهنده و تلخ روزهای پایانی، سکوت هائیکه جایگزین حرفهائی میشوند که قادر به گفتنشان نیستی و از خودت شرمت می آید ؟
... چه فرق است بین حس دست نیافتن،،، و حس از دست دادن ؟
بین فاصله های ظالم ناخواسته و قصی، فاصله های آغشته به خواستن های بی تاب،،، و فاصله هائیکه از گریز تو بوجود آمده اند، فاصله های آلوده به فراموشی.
سلام
خوب می نویس. موفق باشی
دوباره سلام.
به جرات می تونم بگم که دلچسبترین نظری که تا حالا کسی برای نوشته ام گذاشته بود نوشته شما بود به همراه متن یکی از زیباترین ترانه های گروه محبوبم (راکست)
خوشحالم کردین.حتما بازم مطالبت رو میخونم.
موفق باشی.