اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سر غمخواری.
و این جنگل های سرسبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا در درون من بیدار شوند.
من اما جاودانه بخواهم خفت
زیرا اکنون که من اینچنین
در تپه های کبودی که بر فراز سرم خفته اند
بسان درختی
ریشه ها باز گسترده ام،
دیگر مرگ
در کجاست؟
اگرچه من از دیرباز مرده ام
این زمینی که چنین تنگ درآغوشم می فشرد
صدای دم زدنم را
همچنان
بخواهد شنید.
" ویلیام فاکنر "
سلام
خوبی
امیدوام وبلگت بزودی رونق پیدا کنه
اگر موافقی بهم لینک بدیم
به ما هم سری بزن ما اموزش میدهیم که چجور یک وبلاگ موفق داشته باشیم
از لینکت ممنون.
سلام وبلاگ خیلی خوبی دارین و مطالب مفیدی مینویسید امیدوارم همیشه موفق باشید به ما هم سری بزن خدانگهدار